جدول جو
جدول جو

معنی سخن پز - جستجوی لغت در جدول جو

سخن پز
(نَ / نِ شُ دَ / دِ)
نخاله گوی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سخت پا
تصویر سخت پا
پایدار، ثابت، با دوام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نان پز
تصویر نان پز
نانوا، آنکه نان می پزد و می فروشد، نان فروش
فرهنگ فارسی عمید
کسی که از طرف مؤسسه یا گروهی دربارۀ کارها و درخواست های آن سخن بگوید
فرهنگ فارسی عمید
(نَ کَ)
شاعر. (انجمن آرا) (آنندراج). کنایه از شاعر و قصه خوان و سخن گزار. (برهان) ، سخن فهم. (برهان). صاحب فهم. (آنندراج) (انجمن آرا) ، افترا کننده. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(سَمْ پُ)
یکی از حواریون است که در باب دین مسیح رسائل چند نگاشت و در 67 م. در شهر رم بقتل رسید. (ترجمه تاریخ تمدن قدیم ایران تألیف فوستل دوکولانژ). بولس. رجوع به بولس شود
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ)
یخنی پزنده. که طعام یخنی پزد. که پختن یخنی پیشه دارد. (یادداشت مؤلف). رجوع به یخنی شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
خباز. (منتهی الارب) (دهار). طالم. طاهی. (منتهی الارب). نانوا. (ناظم الاطباء). آنکه نان می پزد: نقل است که در پیش مریدی حکایت می کرد که در بصره نان پزی هست که درجۀ ولایت دارد، مرید برخاست و به بصره رفت آن نان پز را دید خریطه در محاسن کرده چنانکه عادت نانوایان باشد. (تذکره الاولیاء) ، چوب نان پز، چوبی که بدان خمیر نان را پهن کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ گُ سَسْ تَ / تِ)
مخفف سخن چین:
کیسۀ راز را بعقل بدوز
تا نباشی سخن چن و غماز.
ناصرخسرو.
رجوع به سخن چین شود
لغت نامه دهخدا
(نُ رَ / رِ)
زودفهم. زیرک. با ادراک و با فراست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ کَ دَ / دِ)
آنکه استماع سخن بفور تمام کند. (آنندراج). در بیتهای زیر معنی راوی میدهد. آنکه شعر شاعران در مجمع برخواند:
گر سخن کش یابم اندر انجمن
صد هزاران گل برویم چون چمن.
مولوی.
صائب از قحط سخندان چه بمن میگذرد
بسخن کش نشود هیچ سخندان محتاج.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ / تِ)
آنکه سخن ساخته بگوید و در واقع چنان نباشد. (آنندراج) :
حدیثی که مرد سخن ساز گفت
یکی زآن میان با ملک باز گفت.
سعدی.
از آنرو طایر طبع سخن ساز
سوی این بوستان آمد بپرواز.
؟ (از حبیب السیر).
تو که هرگز سخن اهل سخن نشنیدی
چون سخن ساز و سخن فهم و سخندان شده ای ؟
صائب (از آنندراج).
، سخنگو. جاری زبان. شیرین زبان. رطب اللسان:
یا رب به ثنای خود سخن سازم کن
در گلشن حمد نغمه پردازم کن.
؟ (از حبیب السیر).
، فریبنده. مکار. حیله ساز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ پَ / پِ)
نیرومند. قوی. (ولف). پرزور که مقاومت داشته باشد:
کنون تا به بینم که با جام می
همی سست باشی وگر سخت پی.
(شاهنامۀ فردوسی چ بروخیم ج 9 ص 2849)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سخن زن
تصویر سخن زن
سخنگو، سخن فهم، قصه خوان، شاعر، افترا زننده مفتری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یخنی پز
تصویر یخنی پز
کسی که یخنی پزد
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه نان پزدخبازنانوا. یاچوب نان پز. چوبی که بوسیله آن خمیرنان را پهن کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخن رس
تصویر سخن رس
زیرک، با ادراک و با فراست، زود فهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخت پا
تصویر سخت پا
پایدار
فرهنگ فارسی معین
خباز، شاطر، نانوا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرهای ریزی که پس از پر کندن مرغ در تنش ماند و آن را شعله ی
فرهنگ گویش مازندرانی